سحر تبر هیولای درون آینه

در سال‌های پایانی دهه ۹۰ شمسی، ناگهان شبکه‌های اجتماعی ایران و جهان با چهره‌ای روبرو شدند که گویی از دل یک فیلم ترسناک بیرون آمده بود. دختری نوجوان با نام «سحر تبر»، با گونه‌های برجسته، بینی سربالا و لب‌های اغراق‌آمیز، خود را به شکل یک «عروس مرده» یا «آنجلینا جولی زامبی» درآورده بود. داستان او به سرعت به یک افسانه دیجیتال تبدیل شد: «دختری که ۵۰ بار جراحی کرده تا شبیه آنجلینا جولی شود». این روایت اگرچه بعداً مشخص شد که دروغ بوده و بیشتر تصاویر، محصول گریم سنگین و ویرایش دیجیتال هستند، اما دیگر دیر شده بود. او به شهرتی جهانی رسیده بود.

این شهرت اما، بهایی بسیار سنگین داشت. فاطمه خویشوند (نام اصلی سحر تبر)، دستگیر، محاکمه و به اتهاماتی سنگین به زندان محکوم شد. داستان او، یک تراژدی مدرن و هشداردهنده است. این مقاله از سلامت روان، به کالبدشکافی این پدیده می‌پردازد تا نشان دهد چگونه فشارهای اجتماعی، عطش برای دیده‌شدن، و قوانین نامشخص فضای مجازی، دست به دست هم دادند تا از یک نوجوان، ابتدا یک «هیولای مجازی» و سپس یک «قربانی واقعی» بسازند.

  سحر تبر هیولای درون آینه

بخش اول: جامعه‌ای که هیولا می‌سازد و سپس مجازاتش می‌کند (تحلیل جامعه‌شناختی)

پدیده سحر تبر، بیش از آنکه حاصل انتخاب‌های یک فرد باشد، محصول فشارهای بیمارگونه‌ای است که در جامعه ما، به خصوص بر روی زنان جوان، وجود دارد.

  • ۱. استبداد استانداردهای زیبایی:

جامعه ما، به خصوص در شهرهای بزرگ، با یک وسواس شدید در مورد زیبایی ظاهری و جراحی‌های پلاستیک روبروست. اینستاگرام پر است از چهره‌های بی‌نقص و بدن‌های ایده‌آلی که به یک استاندارد دست‌نیافتنی تبدیل شده‌اند. سحر تبر، این وسواس اجتماعی را به ارث برد و آن را به نقطه نهایت خود رساند. او در واقع، آینه اغراق‌شده و گروتسک جامعه خودش بود. او همان فشاری را که جامعه برای «زیباتر شدن» وارد می‌کرد، گرفت و آن را به شکل یک نمایش ترسناک، به خود جامعه بازگرداند.

  • ۲. اقتصاد بی‌رحم «توجه»:

در عصر دیجیتال، ارزشمندترین کالا، «توجه» است. مهم نیست این توجه مثبت باشد یا منفی. یک لایک به خاطر زیبایی و یک کامنت از روی نفرت، در این اقتصاد، هر دو به یک اندازه ارزش دارند: هر دو یعنی «دیده شدن». سحر تبر به سرعت فهمید که نمایش «زیبایی» در این بازار اشباع‌شده، بسیار سخت است، اما نمایش «زشتی» یا «عجیب بودن»، راهی بسیار سریع‌تر برای جلب توجه است. او با هیولا ساختن از خود، توانست در چند ماه، به سطحی از توجه جهانی برسد که میلیون‌ها نفر دیگر با نمایش زیبایی، هرگز به آن نمی‌رسند.

جمعیتی خیره به تصویر سحر تبر روی پرده بزرگ؛ ترکیب تحسین و نفرت، بازتاب قضاوت اجتماعی

  • ۳. سردرگمی سیستم در برابر هویت مجازی:

دستگیری و محاکمه سحر تبر، نشان‌دهنده سردرگمی عمیق سیستم قضایی و اجتماعی در مواجهه با مفاهیم جدید عصر دیجیتال بود. آیا سحر تبر یک «مجرم» بود که در حال ترویج فساد بود؟ یا یک «هنرمند» (هرچند نامتعارف) که در حال اجرای یک پرفورمنس بود؟ یا صرفاً یک «نوجوان» نیازمند کمک که در حال ساختن یک شخصیت خیالی بود؟ مرز بین اینها کجاست؟ این پرونده نشان داد که قوانین دنیای واقعی، هنوز برای قضاوت درباره پیچیدگی‌های «هویت» در دنیای مجازی، آماده نیستند.

 

بخش دوم: روانشناسی یک پرسونا؛ کالبدشکافی ذهن سحر تبر و مخاطبانش

برای درک کامل تراژدی سحر تبر، باید به دنیای درونی او و همچنین به روانشناسی خودمان به عنوان تماشاگران این نمایش، نگاهی عمیق بیندازیم. این پدیده، حاصل یک تعامل پیچیده روان‌شناختی میان یک اجراکننده نیازمند توجه و یک مخاطب کنجکاو بود.

۱. «من پست می‌گذارم، پس هستم»: هویت‌یابی در عصر اینستاگرام

روانشناس بزرگ، اریک اریکسون (Erik Erikson)، معتقد بود که اصلی‌ترین بحران دوران نوجوانی، «بحران هویت در برابر سردرگمی نقش» است. نوجوان در این دوره، با اضطراب از خود می‌پرسد «من کیستم؟».

  • اینستاگرام به مثابه صحنه هویت‌یابی: در گذشته، نوجوانان هویت خود را از طریق تعاملات اجتماعی واقعی، عضویت در گروه‌های ورزشی یا هنری، و موفقیت‌های تحصیلی می‌ساختند. اما در عصر دیجیتال، اینستاگرام به صحنه اصلی این هویت‌یابی تبدیل شده است. سوال «من کیستم؟» به تدریج به «من چگونه دیده می‌شوم؟» تغییر کرده است. در این دنیا، تعداد لایک و فالوور، به معیار سنجش «ارزشمندی» و «موفقیت» یک هویت تبدیل می‌شود.
  • انتخاب یک نقش برای فرار از گمنامی: فاطمه خویشوند، در دنیای واقعی یک نوجوان عادی و احتمالاً «دیده‌نشده» بود. او برای فرار از اضطراب «سردرگمی نقش» و بحران گمنامی، یک راه رادیکال را انتخاب کرد: خلق یک پرسونای کاملاً جدید و تکان‌دهنده. «سحر تبر» هویتی بود که شاید ترسناک و منفی بود، اما یک ویژگی کلیدی داشت: به شدت دیده می‌شد. او با این کار، به صورت تراژیکی به نسخه دیجیتال جمله معروف دکارت رسید: «من پست می‌گذارم، پس هستم.» پرسونای گروتسک او، سپری بود در برابر ترس فلج‌کننده از «هیچ‌کس نبودن».

۲. جنگ با آینه: استانداردهای زیبایی و اختلال بدشکلی بدن

بازتاب چند نسخه از چهره سحر تبر در موبایل شکسته؛ واقعی، فیلترشده و مصنوعی در میان فروپاشی لایک‌ها

وسواس سحر تبر با تغییر چهره، فراتر از یک سرگرمی ساده، بازتابی از یک بحران روانی عمیق‌تر است که در میان نسل جدید به شدت شایع شده است.

  • ارتباط علمی اینستاگرام و نارضایتی از بدن: پژوهش‌های متعدد علمی، ارتباط مستقیمی بین استفاده افراطی از شبکه‌های اجتماعی (به خصوص پلتفرم‌های تصویرمحور مانند اینستاگرام) و افزایش نرخ «اختلال بدشکلی بدن» (Body Dysmorphic Disorder – BDD) و نارضایتی از ظاهر را نشان داده‌اند. این اختلال، یک وسواس فکری دردناک در مورد یک نقص خیالی یا کوچک در ظاهر است.
  • چرخه ویرانگر فیلتر و واقعیت: اینستاگرام یک چرخه روانی ویرانگر ایجاد می‌کند: ۱. کاربر با تصاویر بی‌نقص و غیرواقعی مدل‌ها و اینفلوئنسرها بمباران می‌شود. ۲. این تصاویر، استانداردهای زیبایی را به شکلی غیرواقعی بالا برده و باعث نارضایتی فرد از چهره واقعی خودش می‌شود. ۳. فرد برای جبران، به استفاده افراطی از فیلترها و ویرایش عکس روی می‌آورد تا یک «خودِ ایده‌آل» دیجیتالی بسازد. ۴. این کار، شکاف بین «خود واقعی» و «خود مجازی» را عمیق‌تر کرده و اضطراب و وسواس را تشدید می‌کند.

سحر تبر، این چرخه را به نهایت خود رساند. او نه تنها از فیلتر، که از گریم و فتوشاپ برای خلق یک هویت کاملاً جدا از واقعیت استفاده کرد. او نماد افراطی درگیری ذهنی نسلی است که در جنگی دائمی با تصویر خود در آینه به سر می‌برد.

۳. جاذبه تاریکی: چرا از تماشای امر «گروتسک» لذت می‌بریم؟

بخشی از این پدیده به روانشناسی ما به عنوان مخاطب بازمی‌گردد. چرا میلیون‌ها نفر مشتاقانه یک چهره ترسناک و ناهنجار را دنبال می‌کردند؟

چرا میلیون‌ها نفر مشتاقانه یک چهره ترسناک و ناهنجار را دنبال می‌کردند

  • کنجکاوی بیمارگونه و «نظریه مدیریت وحشت»: ما انسان‌ها یک کنجکاوی عمیق و غریزی نسبت به چیزهایی داریم که ما را می‌ترسانند و نظم عادی را به هم می‌زنند (مانند مرگ، بیماری و هیولاها). «نظریه مدیریت وحشت» (Terror Management Theory) توضیح می‌دهد که ما برای مقابله با اضطراب ناخودآگاه مرگ، به پدیده‌هایی که آن را به ما یادآوری می‌کنند، کشش پیدا می‌کنیم. تماشای چهره «زامبی‌گونه» سحر تبر، یک راه امن برای روبرو شدن با مفاهیم ترسناک «مرگ» و «زوال» بود.
  • مقایسه اجتماعی و احساس «نرمال بودن»: «نظریه مقایسه اجتماعی» (Social Comparison Theory) می‌گوید ما دائماً در حال مقایسه خود با دیگران هستیم تا جایگاه خود را ارزیابی کنیم. تماشای فردی که به نظر «عجیب»، «ناهنجار» یا حتی «زشت» می‌رسد، می‌تواند به صورت ناخودآگاه، حس بهتری به ما درباره «نرمال» و «خوب» بودن خودمان بدهد. این یک مکانیزم دفاعی برای تقویت عزت نفس است.نتیجه‌گیری: قربانی در دنیای «تصاویر ساختگی»؛ درس تلخ سحر تبر

داستان فاطمه خویشوند، یک افسانه مدرن و بسیار تلخ است. او هیولای داستان نبود؛ او محصول و قربانی هیولاهایی بسیار بزرگ‌تر و نامرئی‌تر بود: هیولای استانداردهای زیبایی سمی، هیولای اقتصاد بی‌رحم توجه، و هیولای سردرگمی یک جامعه در برابر دنیای جدید مجازی. او دختری بود که در آینه شکسته اینستاگرام به دنبال هویت می‌گشت و تصویری که در آن پیدا کرد، او را بلعید.

برای درک عمیق‌تر این تراژدی، می‌توانیم از نظریات فیلسوف فرانسوی، ژان بودریار، کمک بگیریم. او از ظهور دنیایی صحبت کرد که در آن، مرز بین «واقعیت» و «کپی‌های واقعیت» از بین می‌رود و این کپی‌ها، از خود واقعیت، مهم‌تر و واقعی‌تر به نظر می‌رسند. اینستاگرام، کارخانه تولید انبوه همین تصاویر و شخصیت‌های ساختگی است؛ دنیایی که در آن، کپی‌ها هیچ نیازی به یک «اصل» ندارند.

سحر تبر، قربانی نهایی دنیای تصاویر ساختگی

شخصیت «سحر تبر»، یک شخصیت مجازی تمام‌عیار بود. او یک کپی اغراق‌شده از استانداردهای زیبایی بود که خودشان نیز کپی تصاویر دستکاری‌شده در رسانه‌ها هستند. او یک «کپی از یک کپی» بود.

تراژدی هولناک زمانی رخ داد که سیستم قضایی و بخشی از جامعه، نتوانستند بین «فاطمه خویشوند» (شخص واقعی) و «سحر تبر» (شخصیت ساختگی او) تمایز قائل شوند. در نهایت، این شخص واقعی بود که به خاطر اعمال و گناهان شخصیت مجازی‌اش، مجازات و زندانی شد. او شاید اولین قربانی در تاریخ ما باشد که در آن، کپی، اصل را به دادگاه کشاند و محکوم کرد. او در دنیای تصاویر غیرواقعی گم شد و در دنیای واقعی، بهای آن را پرداخت.

سحر تبر، قربانی نهایی دنیای تصاویر ساختگی

مسئولیت ما در این تراژدی دیجیتال

داستان سحر تبر، فقط درباره او نیست؛ درباره همه ماست. ما در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن، با لایک‌ها، کامنت‌ها و فالوهایمان، به این شخصیت‌های مجازی و تصاویر ساختگی قدرت می‌بخشیم. ما با «توجه» خود، به کارخانه تولید این تصاویر غیرواقعی، سوخت می‌رسانیم و به چرخه ویرانگر آن دامن می‌زنیم. ما هم تماشاگر و هم بازیگر این نمایش بودیم.

سوال نهایی این است: در دنیایی که مرزهای واقعیت و تصویر روزبه‌روز کمرنگ‌تر می‌شود، مسئولیت ما در برابر «فاطمه خویشوند»های آینده که در جستجوی هویت، در حال ساختن پرسوناهای خطرناک برای خود هستند، چیست؟ تراژدی سحر تبر یک هشدار ابدی است؛ هشداری درباره فرهنگی که در آن، «دیده شدن» به هر قیمتی، به مهم‌ترین هدف زندگی تبدیل شده و هشداری درباره مسئولیت خود ما در برابر پدیده‌هایی که با توجهمان، آنها را خلق می‌کنیم و سپس، در سکوت، نابودی‌شان را به تماشا می‌نشینیم.

 

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید