پشت پرده دیکتاتور: آیا بیماری روانی استالین را به یک هیولا تبدیل کرد؟

جوزف استالین، نامی که با ترس، کشتارهای جمعی و حکومت وحشت در اتحاد جماهیر شوروی گره خورده است. اما آیا تا به حال فکر کرده‌اید چه چیزی یک انسان را به چنین دیکتاتور بی‌رحمی تبدیل می‌کند؟ آیا این فقط میل به قدرت بود یا ریشه‌های تاریک‌تری در ذهن و جسم او وجود داشت؟ شواهد جدید و تحلیل‌های روان‌شناختی نشان می‌دهند که بیماری روانی و جسمی استالین ممکن است کلید درک رفتار خشونت‌آمیز او باشد. در این مقاله از سایت سلامت روان به کاوش و تحلیل این دیکتاتور می‌پردازیم.

کودکی پر از رنج: ریشه‌های تاریکی در شخصیت استالین

برای فهمیدن اینکه چگونه یک انسان به یکی از بی‌رحم‌ترین دیکتاتورهای تاریخ تبدیل می‌شود، باید به نقطه آغازین زندگی او، یعنی دوران کودکی‌اش، بازگردیم. زندگی «جوزف شویلی» که بعدها نام جوزف استالین را برای خود برگزید، از همان ابتدا با درد، تحقیر و خشونت عجین شده بود. این دوران کودکی، بذرهای تاریکی را در روان او کاشت که دهه‌ها بعد، تمام اتحاد جماهیر شوروی را به وحشت انداخت.

جوزف استالین

خانه‌ای در سایه ترس و الکل

جوزف تنها فرزند باقی‌مانده از خانواده‌ای فقیر در گرجستان بود. خانه او میدان جنگی دائمی میان دو دنیا بود: دنیای مادری دلسوز و مذهبی که آرزو داشت پسرش یک کشیش شود و او را برای تحصیل به مدرسه کلیسا فرستاد، و دنیای پدری الکلی و خشن به نام «ویساریون» که آینده پسرش را در کارگری یک کارخانه کفاشی می‌دید.

ویساریون یک پدر معمولی نبود؛ او هیولای خانه بود. مستی‌های او همیشه به طغیان‌های خشونت‌آمیز ختم می‌شد که در آن، همسر و فرزندش را بی‌رحمانه کتک می‌زد. یوسف در محیطی بزرگ شد که در آن وابستگی به پدر و ترس از او به طور همزمان وجود داشت. روانشناسان معتقدند این ترکیب سمی(احساس نیاز به پدری که همزمان منبع تهدید و وحشت است)یکی از زمینه‌های اصلی برای شکل‌گیری شخصیت پارانوئید در بزرگسالی است. او از همان کودکی یاد گرفت که به هیچ‌کس اعتماد نکند و دنیا را مکانی خطرناک ببیند.

جوزف استالین

بدنی زخمی، روحی تحقیر شده

علاوه بر خشونت خانوادگی، سرنوشت نیز ضربات سنگینی بر جسم جوزف وارد کرد:

  • بیماری آبله: در چهارسالگی به بیماری آبله مبتلا شد و به طرز معجزه‌آسایی زنده ماند، اما صورتش برای همیشه پر از چاله‌های عمیق و زشت شد. در تمام سال‌های قدرتش، او وسواس داشت که این زخم‌ها در عکس‌های رسمی روتوش شوند.
  • بازوی ناقص: در نه‌سالگی، یک کالسکه با او تصادف کرد و این حادثه باعث عفونت خون شدیدی شد که بازوی چپ او را برای همیشه کوتاه‌تر، ضعیف‌تر و تقریباً از کار افتاده کرد.
  • قد کوتاه: استالین با قد حدود ۱۶۲ سانتی‌متر، مردی کوتاه قد بود و این موضوع در کنار زخم‌های صورت و بازوی ناقص، احساس حقارت و ناامنی عمیقی را در وجود او تقویت می‌کرد.

این نقص‌های فیزیکی، که همیشه به او یادآوری می‌کردند که با دیگران متفاوت و «ناقص» است، او را به شدت نسبت به ظاهرش حساس و در مقابل هرگونه تمسخر یا انتقادی آسیب‌پذیر کرده بود.

تولد «کوبا»: فرار به دنیای قهرمانان

جوزف برای فرار از این واقعیت تلخ، به دنیای کتاب‌ها پناه برد. در مدرسه، او شیفته رمانی گرجی به نام «پدرکشی» شد. قهرمان این داستان، شخصیتی به نام «کوبا» بود؛ یک جنگجوی شجاع و شکست‌ناپذیر که از فقرا دفاع می‌کرد و بی‌عدالتی را برنمی‌تافت.

جوزف آنچنان با این قهرمان همذات‌پنداری کرد که از همه خواست او را «کوبا» صدا بزنند. این فقط یک تغییر نام نبود؛ این تولد یک شخصیت جدید بود. او در حال ساختن یک هویت قدرتمند و بی‌نقص برای خود بود تا بتواند جوزف ضعیف، زخمی و تحقیر شده را پنهان کند. به گفته روانشناسان، انتخاب نام‌های مستعار «لات‌منشانه» یا «کله‌شق» در میان افراد پارانوئید برای نمایش قدرت و پنهان کردن ضعف درونی، امری رایج است.

در نهایت، مجموع این عوامل(پدری خشن، مادری سرکوب‌شده، بدنی پر از نقص و روحی تشنه قدرت)شخصیتی را به وجود آورد که به شدت به دیگران بی‌اعتماد بود، از هرگونه ضعفی بیزار بود و برای اثبات برتری خود حاضر بود دست به هر کاری بزند. کودکی استالین فقط یک داستان غم‌انگیز نبود؛ بلکه کارگاهی بود که در آن، یکی از بی‌رحم‌ترین دیکتاتورهای تاریخ ساخته و پرداخته شد.

تولد کوبا ورود به دنیای قهرمانی

تشخیص ممنوعه: وقتی روانپزشک استالین به طرز مشکوکی درگذشت

در اوج قدرت، استالین با آنچه خود «افسردگی» می‌پنداشت، دست و پنجه نرم می‌کرد. او در سال ۱۹۲۷ ولادیمیر بختروف، یکی از مشهورترین روانپزشکان روسیه را برای معاینه فراخواند. پس از معاینه محرمانه، بختروف فقط یک کلمه درباره بیمارش به دیگران گفت: «پارانوئید».

این تشخیص هرگز به گوش مردم نرسید. بختروف مدت کوتاهی پس از آن به دلایل نامعلومی درگذشت و بسیاری معتقدند که او به دستور استالین مسموم شد. پس از مرگش، نام و تمام آثار او از کتاب‌های درسی و علمی شوروی حذف گردید. استالین حاضر نبود هیچ‌کس، حتی یک پزشک، شخصیت او را زیر سؤال ببرد.

پارانویا و قدرت: چگونه سوءظن یک ملت را به وحشت انداخت؟

رفتارهای استالین در دوران حکومتش کاملاً با علائم اختلال شخصیت پارانوئید که در راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی (DSM-IV) توصیف شده، مطابقت دارد. این اختلال با ویژگی‌های زیر مشخص می‌شود:

  • بی‌اعتمادی فراگیر: افراد مبتلا به این اختلال به همه مشکوک هستند و تصور می‌کنند دیگران قصد فریب یا آسیب رساندن به آنها را دارند. استالین مردم را به دو دسته تقسیم می‌کرد: دوستانی که می‌شد به آنها اعتماد کرد و دشمنانی که باید نابود می‌شدند.
  • ترس از خیانت: او همیشه نگران وفاداری اطرافیانش بود و از اعتماد کردن به دیگران می‌ترسید. این ترس در دوره «ترور بزرگ» در دهه ۱۹۳۰ به اوج خود رسید.
  • حساسیت به انتقاد: او هرگونه مخالفتی را حمله‌ای به شخصیت خود تلقی می‌کرد. به همین دلیل، میلیون‌ها نفر، از جمله اعضای بلندپایه حزب کمونیست مانند کامنف و زینوویف، به اتهام توطئه در دادگاه‌های نمایشی محاکمه و اعدام شدند.
  • پارانویای استالین، که با مصرف زیاد الکل تشدید می‌شد، او را به سمت پاکسازی‌های وحشیانه سوق داد و کشور را در ترس فرو برد.

فاش‌گویی از بستر مرگ: خاطرات پزشک و یک بیماری مغزی

شاید تکان‌دهنده‌ترین مدرک درباره وضعیت استالین، از خاطرات محرمانه دکتر الکساندر میاسنیکوف، یکی از پزشکانی که در زمان مرگ بر بالین او حاضر بود، به دست آمده است. این خاطرات که دهه‌ها مخفی مانده بود، نشان می‌دهد که کالبدشکافی استالین یک بیماری جدی مغزی را فاش کرد.

دکتر میاسنیکوف در یادداشت‌های خود نوشت:
«آترواسکلروز (تصلب شرایین) شدید مغزی که ما در کالبدشکافی پیدا کردیم، این سؤال را ایجاد می‌کند که این بیماری… چقدر بر سلامت، شخصیت و اقدامات استالین تأثیر گذاشته است.»

به گفته این پزشک، این بیماری مغزی می‌توانست توانایی استالین در تشخیص خوب از بد، دوست از دشمن و مجاز از غیرمجاز را مختل کرده باشد. او نتیجه‌گیری می‌کند:
«شخصیت شکاک او به پارانویا تبدیل شده بود… در واقع، کشور توسط یک مرد بیمار اداره می‌شد.»

نتیجه‌گیری: دیکتاتور بیمار یا هیولای بی‌رحم؟

شواهد به دست آمده از تحلیل‌های روان‌شناختی و خاطرات پزشکان، تصویری پیچیده از جوزف استالین ارائه می‌دهند. او تنها یک سیاستمدار تشنه قدرت نبود، بلکه فردی بود که احتمالاً از کودکی با آسیب‌های روانی عمیق دست و پنجه نرم می‌کرد و در سال‌های پایانی عمر، یک بیماری مغزی ویرانگر نیز به این مشکلات اضافه شده بود.

اگرچه این بیماری‌ها به هیچ وجه مسئولیت او را در قبال مرگ میلیون‌ها انسان بی‌گناه توجیه نمی‌کنند، اما به ما کمک می‌کنند تا بفهمیم چگونه ترکیبی از آسیب روانی، ناامنی عمیق و یک بیماری جسمی توانست یکی از بزرگ‌ترین هیولاهای تاریخ را خلق کند.

داستان استالین یک یادآوری ترسناک از این است که وقتی قدرت مطلق در دستان یک ذهن بیمار قرار می‌گیرد، چه فاجعه‌ای می‌تواند رخ دهد.

پاسخ ترک

لطفا نظر خود را وارد کنید
لطفا نام خود را اینجا وارد کنید