پاییز سیاه اصفهان قصه تلخ اسیدپاشی
فکر میکنم همه ما کم و بیش از تراژدی اسیدپاشی در اصفهان باخبر باشیم اصفهان، شهر گنبدهای فیروزهای و زایندهرود آرام، در پاییز سال ۱۳۹۳ ناگهان به شهری مضطرب تبدیل شد. خبری تکاندهنده در کوچهها و خیابانهای شهر پیچید؛ خبری که ابتدا شایعه به نظر میرسید اما به سرعت به یک واقعیت هولناک و انکارنشدنی تبدیل شد. یک یا چند موتورسوار ناشناس، در حال حمله به زنان جوان و سوزاندن صورت و بدن آنها با اسید بودند.
الگوی حملات، وحشت را دوچندان میکرد. قربانیان همگی زنانی بودند که در حال رانندگی در خودروی شخصی خود بودند. مهاجمان، سوار بر موتور، در خیابانهای شلوغ و در روز روشن به خودروها نزدیک میشدند و در یک لحظه غفلت، مایعی ویرانگر را از پنجره نیمهباز به داخل میپاشیدند و به سرعت در ترافیک شهر ناپدید میشدند. همه چیز در چند ثانیه اتفاق میافتاد و جز فریادهای قربانی و چهرهای که برای همیشه نابود شده بود، چیزی باقی نمیماند.
اسید، سلاحی شیطانی است. هدف آن صرفاً آسیب زدن یا کشتن نیست، بلکه نابود کردن هویت و زندگی است. این سلاح، گذشته و آینده قربانی را به یکباره میسوزاند و او را به یک عمر درد، جراحیهای بیپایان و انزوای اجتماعی محکوم میکند. جنایتکاران با این انتخاب، نشان دادند که هدفشان چیزی فراتر از یک خصومت شخصی است؛ آنها به دنبال ایجاد عمیقترین و ماندگارترین وحشت بودند.

خیابانهای اصفهان به یکباره تغییر چهره دادند. شیشههای خودروها بالا رفت، نگاهها مضطرب شد و سایه هر موتورسواری، دلهرهای عمیق در دل زنان و خانوادههایشان میانداخت. ترس، مانند یک مه غلیظ، بر سرتاسر شهر سایه افکنده بود. این دیگر داستان یک یا چند قربانی نبود؛ داستان شهری بود که امنیت روانیاش به گروگان گرفته شده بود.
این مقاله از سایت سلامت روان، تلاشی برای یافتن مجرم نیست. بلکه کالبدشکافی یک «ترومای جمعی» است. میخواهیم بفهمیم چگونه چنین جنایت سازمانیافتهای میتواند روح یک جامعه را زخمی کند، اعتماد را از بین ببرد و چه زخمهای عمیقی بر روان شهروندان باقی میگذارد؛ زخمهایی که حتی پس از سالها، هنوز ترمیم نشدهاند.
بخش اول: جامعه در شوک؛ وقتی خیابانها ناامن میشوند (تحلیل جامعهشناختی)
برای درک ابعاد فاجعه، باید به فضای اجتماعی ملتهب آن دوران نگاه کنیم. این حملات در خلأ رخ ندادند، بلکه نتیجه یک فرآیند خطرناک اجتماعی بودند.
- بستر ایدئولوژیک: این جنایات همزمان با بحثهای جدی در مجلس و تریبونهای عمومی بر سر «طرح حمایت از آمران به معروف و ناهیان از منکر» اتفاق افتاد. این فضا، به گروههای تندرو و افراطی این احساس را میداد که جامعه از اقدامات «خودسرانه» برای مقابله با آنچه «بدحجابی» مینامیدند، حمایت میکند. در واقع، این قوانین و بحثها، ناخواسته یک مجوز ذهنی برای خشونت این افراد صادر کرد.
- هدفگیری نمادین: چرا زنان؟ و چرا در خودروی شخصی؟ این انتخابها کاملاً نمادین بودند. خودروی شخصی، نمادی از استقلال، حریم خصوصی و تحرک زن در جامعه مدرن است. حمله به زنی که در خودروی خود نشسته، حمله به همین استقلال و حضور اجتماعی اوست. و اما حمله به صورت، وحشیانهترین بخش ماجراست. صورت، مرکز هویت یک انسان است. اسیدپاشی به صورت، تلاشی برای پاک کردن هویت و خانهنشین کردن ابدی یک زن و ایجاد وحشت در میان دیگر زنان است.
- تولد «ترومای جمعی» (Collective Trauma): این جنایت، تنها به قربانیان مستقیم خود آسیب نزد. تمام زنان ایران، به خصوص در اصفهان، به یکباره احساس کردند که در هیچکجا امنیت ندارند. خیابان، پارک، و حتی پشت فرمان ماشین شخصی، به یک فضای بالقوه خطرناک تبدیل شد. این وحشت فراگیر، که به آن «ترومای جمعی» میگویند، باعث شد زنان با ترس و اضطراب در شهر تردد کنند، شیشههای ماشین خود را بالا بکشند و به هر موتورسواری با سوءظن نگاه کنند. این یعنی نابودی کامل «امنیت روانی» که مهمترین سرمایه یک جامعه است.
- بحران بیاعتمادی: عدم دستگیری عاملان و سکوت مسئولان در روزهای اول، یک خلاء اطلاعاتی بزرگ ایجاد کرد. این خلاء به سرعت با شایعات، تئوریهای توطئه و اخبار ضد و نقیض پر شد و حس بیاعتمادی مردم به نهادهای مسئول را به شدت افزایش داد.

بخش دوم: روانشناسی یک جنایتکار نامرئی؛ ذهن یک تروریست چگونه کار میکند؟
از آنجایی که عامل یا عاملان این جنایت هرگز شناسایی نشدند، ما نمیتوانیم یک فرد مشخص را تحلیل کنیم. اما میتوانیم با استفاده از دانش روانشناسی، به دنیای تاریک ذهنیت یک «خشونتورز افراطی» وارد شویم و بفهمیم چگونه انسانی به نقطهای میرسد که حاضر میشود چنین عمل هولناکی را انجام دهد.
۱. ذهن سیاهوسفید: وقتی هیچ رنگ دیگری وجود ندارد
به جای اصطلاح «جزماندیشی»، میتوانیم از عبارت سادهتر «تفکر مطلقگرا» یا «ذهن سیاهوسفید» استفاده کنیم.
- یک کلید برق، نه یک دیمر: ذهن این افراد مانند یک کلید برق ساده عمل میکند؛ فقط دو حالت دارد: «روشن» (خوب مطلق، حقیقت محض، بهشت) و «خاموش» (بد مطلق، باطل، جهنم). در ذهن آنها، هیچ کلید دیمری برای کم و زیاد کردن نور وجود ندارد. یعنی هیچ جایی برای شک، تردید، گفتگو، یا درک پیچیدگیهای انسانی باقی نمیماند.
- توهم داشتن حقیقت مطلق: این نوع تفکر، یک احساس قدرت و برتری اخلاقی بسیار خطرناک به فرد میدهد. او عمیقاً باور دارد که حقیقت کامل و مطلق را در دست دارد و هرکس که ذرهای متفاوت فکر یا عمل کند، نه یک انسان با دیدگاه متفاوت، بلکه یک «دشمن» یا یک «عامل انحراف» است که باید اصلاح یا حذف شود. این اطمینان صددرصدی، مجوز روانی لازم برای دست زدن به هر عمل خشونتآمیزی را صادر میکند.

۲. حذف صورتمسئله: تبدیل انسان به یک «هدف»
یک انسان عادی، چگونه میتواند چنین عمل وحشیانهای را علیه انسان دیگری انجام دهد؟ او ابتدا باید در ذهن خود، قربانی را از مقام انسانی خلع کند.
- جادوی کثیف برچسب زدن: این فرآیند چند مرحله دارد. قدم اول، گرفتن نام و هویت از قربانی است. او دیگر «مریم» یا «سارا» با تمام آرزوها و خانوادهاش نیست. قدم دوم، چسباندن یک برچسب کلی و منفی به اوست: «عامل فساد»، «مظهر بیحیایی». قدم نهایی و هولناک، حمله به آن «برچسب» است، نه به آن «انسان».
- خاموش کردن حس همدلی: این فرآیند «غیرانسانیسازی»، کلید کشتن وجدان است. مغز ما به صورت طبیعی دارای مدارهای همدلی است که از آسیب رساندن به همنوع جلوگیری میکند. با برچسب زدن، این مدارها خاموش میشوند. فرد اسیدپاش، به خودش نمیگوید «من در حال نابود کردن زندگی یک زن جوان هستم»، بلکه میگوید «من در حال پاکسازی جامعه از یک عامل فساد هستم». این ترفند روانی به او اجازه میدهد تا بدون ذرهای عذاب وجدان، دست به جنایت بزند.
۳. زبان وحشت: وقتی هدف، یک نفر نیست، بلکه کل جامعه است
این جنایت، یک تسویهحساب شخصی یا یک خشونت اتفاقی نیست. این یک عمل تروریستی با یک پیام کاملاً مشخص است.
- قربانی به عنوان ابزار پیامرسانی: در تروریسم، قربانی مستقیم، هدف اصلی نیست؛ او تنها یک «ابزار» برای ارسال یک پیام وحشت به میلیونها نفر دیگر است. هدف اصلی، مخاطبان و تماشاگران آن جنایت هستند.
- پیام تهدیدآمیز اسید: هر قطره اسیدی که در خیابانهای اصفهان پاشیده میشد، یک نامه تهدیدآمیز خاموش برای تمام زنان جامعه بود. پیام این بود: «بترسید. مراقب رفتار و پوشش خود باشید. اگر از خطوط قرمز ذهنی ما عبور کنید، شما نفر بعدی خواهید بود.»
- ایجاد کنترل از طریق ترس: هدف نهایی، ایجاد کنترل اجتماعی از طریق تزریق ترس است. جنایتکار میخواهد با ایجاد وحشت، یک گروه بزرگ از مردم را وادار کند تا رفتار خود را تغییر دهند و مطابق میل او زندگی کنند. بنابراین، درد و رنج قربانی، ابزاری برای رسیدن به یک هدف بزرگتر، یعنی مرعوب کردن و کنترل جامعه است. این یک جنگ روانی تمامعیار است که در آن، بدن زنان به میدان نبرد تبدیل میشود.

نتیجهگیری: زخمی بر چهره جامعه؛ میراث پاکنشدنی اسیدپاشیها
سرانجام، موج هولناک اسیدپاشیها در اصفهان متوقف شد، اما داستان این فاجعه هرگز به پایان نرسید. سکوت خیابانها به معنای بازگشت آرامش نبود. این پرونده، مانند یک زخم عمیق که هرگز به درستی درمان نشد، بر چهره جامعه باقی ماند و میراثی تلخ و ماندگار از خود به جا گذاشت.
۱. میراث اصلی: خصوصیسازی ترس
بزرگترین و ویرانگرترین پیامد این حملات، تزریق ترس به خصوصیترین لایههای زندگی روزمره شهروندان بود. این دیگر یک ترس عمومی و کلی نبود؛ یک وحشت شخصی و درونیشده بود.
- تغییر در رفتارهای روزمره: برای هزاران زن، سوار شدن به خودرو و رانندگی، دیگر یک عمل ساده نبود، بلکه به کاری همراه با اضطراب و نگاه مداوم به آینهها تبدیل شد. هر موتورسوار دوترکه به یک تهدید بالقوه تبدیل شد. این یعنی امنیت، حتی در حریم شخصی خودرو، از بین رفته بود.
- احساس ناامنی پایدار: این جنایات، این باور بنیادین را که «خیابانهای شهر امن هستند» در هم شکست. حتی سالها پس از این اتفاقات، حافظه تلخ آن پاییز سیاه، به صورت یک اضطراب پنهان در ناخودآگاه جمعی زنان باقی ماند و به آنها یادآوری کرد که امنیتشان چقدر میتواند شکننده باشد.
۲. سم یک پرونده حلنشده
اینکه عامل یا عاملان این جنایات هرگز به صورت رسمی شناسایی و مجازات نشدند، خود به تنهایی یک آسیب بزرگ دیگر به جامعه وارد کرد.
- فقدان خاتمه و حس بیعدالتی: وقتی یک جنایت بزرگ بدون مجازات باقی میماند، جامعه احساس نمیکند که عدالت اجرا شده است. این «فقدان خاتمه»، اجازه نمیدهد که زخم روانی جامعه التیام یابد و حس تلخ بیعدالتی را برای همیشه زنده نگه میدارد.
- ایجاد حس مصونیت از مجازات: حلنشده ماندن پرونده، این پیام خطرناک را به دیگر افراطیون میدهد که میتوان دست به چنین جنایاتی زد و از مجازات گریخت. این موضوع، پتانسیل تکرار چنین فجایعی را در آینده افزایش میدهد.
- بذر بیاعتمادی: این خلاء، بستر را برای رشد انواع شایعات، تئوریهای توطئه و بیاعتمادی عمیق به نهادهای مسئول فراهم کرد. وقتی پاسخ روشنی برای یک فاجعه وجود نداشته باشد، ذهن جامعه به سمت تاریکترین سناریوها کشیده میشود.

۳. هشدار نهایی: از کلمه تا جنایت، یک قدم است
شاید تلخترین درسی که این پرونده به ما آموخت، درک این واقعیت بود که مسیر از «نفرتپراکنی کلامی» تا «خشونت فیزیکی» بسیار کوتاهتر و لغزندهتر از آن چیزی است که تصور میکنیم.
وقتی یک گروه از جامعه به صورت مداوم با برچسبهای منفی مورد حمله کلامی قرار میگیرند و «غیرانسانی» معرفی میشوند، در واقع مجوز ذهنی و اخلاقی برای حمله فیزیکی به آنها صادر میشود. اسید، تنها شکل فیزیکی همان زهری بود که مدتها در قالب کلمات و باورهای افراطی در جامعه پاشیده میشد.
اسیدپاشیهای اصفهان تنها چهره چند زن بیگناه را نسوزاند؛ بلکه چهره امنیت، اعتماد و مدارا را در جامعه زخمی کرد. این زخم، هشداری است ابدی درباره اینکه چگونه تاریکترین جنایتها، میتوانند از دل تاریکترین باورها متولد شوند.





